معنی یکه بنداز

حل جدول

یکه بنداز

گوینده سخن درشت و نیشدار


یکه

تنها وتک

تنها، تک

لغت نامه دهخدا

بنداز کردن

بنداز کردن. [ب ِ ک َ دَ] (مص مرکب) مباشرت کردن. جماع کردن. (فرهنگ فارسی معین).


یکه

یکه. [ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ / ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ /ک ِ] (ص، ق) منفرد. تنها. یگانه. (یادداشت مؤلف). فرید. (یادداشت مؤلف). فرد. یک. (از ناظم الاطباء).
- یکه شبانه روز، روز و شب. (ناظم الاطباء).
- یکه و تنها، وحیداً فریداً. تک و تنها. (از یادداشت مؤلف).
- || تنهای تنها. تنها و بی همراهی کسی:
در زیر خاک یکه و تنها چه گونه ای ؟!
؟
|| فرد.منتها. بی نظیر. (یادداشت مؤلف). بی نظیر. (ناظم الاطباء):
اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر
که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق.
؟ (از یادداشت مؤلف).
|| عراده ٔ یک اسب بارکشی. (ناظم الاطباء). || تنها سوار. (آنندراج). رجوع به یکه سوار شود. || آفتاب. (آنندراج). || نخستین و پیشین. || کسی. هرکس. || دفعتاً. معاً. با هم. (ناظم الاطباء).


یکه تازی

یکه تازی. [ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ] (حامص مرکب) عمل و شغل یکه تاز. رجوع به یکه تاز شود.


یکه گزین

یکه گزین. [ی َک ْ ک َ /ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ گ ُ] (ن مف مرکب) سوار و جنگجوی بی همانند و برگزیده. یکه سوار: با دوازده هزار خونخوار یکه گزین از عقب خان موصوف ایلغار نمود. (مجمل التواریخ گلستانه ص 22). و رجوع به یکه سوار شود.


یکه خوان

یکه خوان. [ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ خوا / خا] (نف مرکب) آنکه در خواندن نغمه محتاج دمکش نباشد. (آنندراج). و رجوع به یکه خوانی شود.

فرهنگ عمید

یکه

تک، تنها،
یگانه، بی‌همتا، بی‌نظیر،
* یکه خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تکان خوردن و حیرت کردن،
* یکه‌وتنها:
تنها،
به‌تنهایی،

گویش مازندرانی

یکه – یکه

گاهی اوقات، تک تک

فارسی به عربی

یکه

هزه، وحده، وحید

فرهنگ معین

یکه

(یَ یا یِ کِّ) (ص.) تنها، یگانه، بی مانند.

فرهنگ فارسی هوشیار

یکه

منفرد، تنها، یگانه


یکه تازی

عمل و شغل یکه تاز


بنداز کردن

(مصدر) مباشرت کردن جماع کردن.

معادل ابجد

یکه بنداز

99

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری